من توی ابرها کار می کردم …

من توی ابرها کار می کردم …

روز نوشت
شرکت قبلی ای که توش ۱۲ سال کار کرده بودم، بهش می گم تجهیزات، شرکت قبلی ای که توی ابرها کار می کردم، بهش می گم شرکت ابری، شرکت جدید که دارم می رم بهش می گم شرکت پالایش، فرصت خوبی پیش اومد که قبل از اینکه از شرکت ابری برم بیرون، بشینم توی همین شرکت با خیال راحت،‌ فراق بال و بدو مزاحمت یه سری داستان کاری تعریف کنم. هم برای خودم،‌ خودتون، ایندگان که شامل آینده ی خودم هم می شه. (بیشتر…)
Read More
جاودانگی و اثر جاودانگی

جاودانگی و اثر جاودانگی

روز نوشت
زمانی که دانشجو بودم و توی کارهای مثلا علمی دانشگاه و انجمن و اینا، یه روز چند نفری با یه استاد داشتیم صحبت می کردیم، برگشت گفت اره ما بعد مرگ مون باید یه چیزی باقی بزاریم که ملت یادی از ما بکنن! اثری باقی بزاریم که تاریخی باشه. در حافظه ی مردم بعد از خودمون باقی بمونیم. (بیشتر…)
Read More
من، صفاریان پور، رادیو سیتکام

من، صفاریان پور، رادیو سیتکام

روز نوشت
رادیو سیتکام و اصلا یادم نیست کی معرفی کرد، کجا دیدم، ولی توی سابسکرایب کست باکسم بود. یادمه اول که گوش دادم، شخصیت های اولین اپیزود به نظرم یه جوری بودن، انگاری دارن زور می زنن که آدم بخندون، یه طنز یخ و بی مزه. یاد نشریه سه نقطه افتادم الان، دقیقا شبیه به اونا بود. (بیشتر…)
Read More
بازتاب های دینی یک ذهن پوچ گرا

بازتاب های دینی یک ذهن پوچ گرا

روز نوشت
اول از همه، این کلمه ی پوچ گرا رو از پادکست رادیو سیتکام قرض که نه، افتاده توی دهنم. فکر کنم برای هومن بود. و اما بعد ... این هفته، یکی از همکاران شرکت فوت شد. فکر نمی کنم سن زیادی داشت، همیشه خندان، سرحال، و کلی داستان های مثبت. منم با اینکه شناخت خاصی ازش نداشتم، ولی چون همه به نیکی ازش یاد می کردن، سلام و علیک گرمی باهاش داشتم. این بنده خدا با دو تا پسر بچه، نصف شب، توی خواب سکته و به رحمت خدا می ره. (بیشتر…)
Read More
عطرهای باغ اقای ساواکی

عطرهای باغ اقای ساواکی

روز نوشت
عطرهای باغ اقای ساواکی: اینکه نوشتم عطر، منظورم دقیقا عطر نیست. یعنی به این چیزی که می خام تعریف کنم هیچ وقت نمی گم عطر، می گم "بو". پس بدونید هر جای متن گفتم "بو" منظورم یه بوی تعریف نشدنیه، فقط دارم بک گراند و تاثیرش و تعریف می کنم. (بیشتر…)
Read More
بدزد یا بمیر، خشکشویی آریا

بدزد یا بمیر، خشکشویی آریا

روز نوشت
بچه بودیم، خیلی بچه. شاید سال 45-76. برای کلاس حفظ قرآن می رفتیم مسجد رسول اکرم - جهانشهر. با کلاس ترین مسجد اون زمان کرج. مسجدی که کم از کلیسا نداشت برای ما. اون زمان که مسجد های سنتی مثل مسجد مهدویه، با معرق کاشی اعلا کار شده بود. گند و گلدسته ی کلاسیکی داشت. با رنگ های فیروزه از هنر عمیق ایرانی، مسجد رسول اکرم با ظاهری که کلیت مسجد گنبد بود و گلدسته ها با فاصله توی حیاط و رنگ گنبد هم یک دست مشکی، در همون موقع برای خونه ای که مشکی باشه هم خیلی با کلاس بود، تا برسه به مسجد. (بیشتر…)
Read More
نوستالژی گنجشک لالا

نوستالژی گنجشک لالا

روز نوشت
چند وقت پیش یه مسیری رو داشتیم با یه عزیزی می رفتیم، پادکست رختکن بازنده ها، قسمت خانم نیلوفر لاری، یه بخشی هم در مورد برنامه ی «شب بخیر کوچولو» با صدای خانم مریم نشیبا . (بیشتر…)
Read More